-
ما بدرگاه تو از کوي نياز آمدهايمشاعر : خواجوي کرماني به هوايت ز ره دور و دراز آمدهايمما بدرگاه تو از کوي نياز آمدهايمکه درين باديه با سوز و گداز آمدهايمقدحي آب که برآتش ما افشاندراست از راه سپاهان بحجاز آمدهايمبينوا گرد عراق ار چه بسي گرديديمبعبادتگه لطفت بنماز آمدهايمغسل کرديم به خون دل و از روي نيازهمچو مرغ سحري نغمه نواز آمدهايمتا نسيم سمن از گلشن جان بشنيديمشاهبازيم کنون کز همه باز آمدهايمبيش ازين برگ چمن بود چو بلبل ما راکه گرفتار سر زلف ا