-

من بيدل نگر از صحبت جانان محرومشاعر : خواجوي کرماني تنم از درد به جان آمده وز جان محروممن بيدل نگر از صحبت جانان محرومچون سکندر ز لب چشمهي حيوان محرومخضر سيراب و من تشنه جگر در ظلماتدر کف ديو فتادست و سليمان محرومآن نگيني که بدو بود ممالک بر پايجان من خون شده از رنج و ز درمان محروماي طبيب دل مجروح روا ميداريهمه در بندگي و بنده ازينسان محرومخاشه چينان زمين روب سراپردهي انسبال و پر سوخته وز شمع شبستان محرومهمچو پروانه نگر مرغ دل ريش مرابنده تا کي بود از