-
گر من خمار خود ز لب يار بشکنمشاعر : خواجوي کرماني بازار کارخانهي اسرار بشکنمگر من خمار خود ز لب يار بشکنمدندان چرخ سرکش خونخوار بشکنمبر بام هفت قلعهي گردون علم زنمبند و طلسم گنبد دوار بشکنمدر هم کشم طناب سراپرده کبودقلب سپاه کوکب سيار بشکنممنجوق چتر خسرو سياره بفکنمچون نقطه پايدارم و پرگار بشکنمگر پاي ازين دواير کحلي برون نهمنسرين چرخ را پر و منقار بشکنمبر اوج اين نشيمن سبز آشيان پرمناموس اين حديقهي انوار بشکنمبفروزم از چراغ روان شمع عشق راجامي بده که ت