-
نکنم حديث شکر چو لبت گزيدمشاعر : خواجوي کرماني چه کنم نبات مصري چو شکر مزيدمنکنم حديث شکر چو لبت گزيدمز تو چون توان بريدن چو ز خود بريدمبتو کي توان رسيدن چو ز خويش رفتمنفروشم آرزويت که بجان خريدمچه فروشي آب رويم که بملک عالمنروم ز پيش تيغت که بجان رسيدمندهم کنون ز دستت که ز دست رفتمچه نديدم از جفا تا ز تو هجر ديدمچه نکردم از وفا تا بتو ميل کردمز خبر برفتم از وي چو خبر شنيدمکه برد خبر به يارم که ز اشتياقشنتوان بشرح گفتن که چها کشيدمنکشيده زلف عنبر شکنش چو خواج