-
وقتست کز وراي سراپردهي عدمشاعر : خواجوي کرماني سلطان گل بساحت بستان زند علموقتست کز وراي سراپردهي عدمهر دم عروس غنچه برون آيد از حرمدريا فکنده ذيل بغلتاق فستقيکز سبزه بر صحيفهي بستان زند رقماز کلک نقشبند قضا در تحيرمهر دم لطيفهئي بوجود آيد از عدمآثار صنع بين که بتاثير ناميهگردد پر از ترنم زير و نواي بمصحن چمن ز زمزمهي بلبل سحروز صحن باغ رشگ برد گلشن ارماز آب چشمه تيره شود چشمهي حياتهمچون شکنج طره خوبان گرفته خمجعد بنفشه بين ز نسيم سحرگهيباور مکن که او