-
عشق آن بت ساکن ميخانه ميگرداندمشاعر : خواجوي کرماني جان غمگين در پي جانانه ميگرداندمعشق آن بت ساکن ميخانه ميگرداندمچون ز خويش و آشنا بيگانه ميگرداندمآشنائي از چه رويم دور ميدارد ز خويشهندوي آن نرگس ترکانه ميگرداندمترک رومي روي زنگي موي تازي گوي منعاقل بسيار گو ديوانه ميگرداندمبسکه ميترساند از زنجير و پندم ميدهدبا چنان دامي اسير دانه ميگرداندمدانهي خالش که بر نزديک دام افتاده استگرد شمع روش چون پروانه ميگرداندمآتش دل هر شبي دلخسته و پر سوختهر