-
نوبتي صبح برآمد ببامشاعر : خواجوي کرماني نوبت عشاق بگوي اي غلامنوبتي صبح برآمد ببامساز بر آواز خروسان باممرغ سحر در سخن آمد به سازباز رسيد اين نفس از راه شامکوکبهي قافله سالار صبحدر حرم خاص مده بار عامخادم ايوان در خلوت ببنداز قدح سيم مي لعل فاماي صنم سيم زنخدان بياررخت تصوف بفروشد تمامصوفي اگر صافي ازين خم خورددر حرم کعبه نسازد مقامحاجي اگر روي تو بيند مقيمبتکده و ميکده بيت الحرامزمزم رندان سبو کش ميستننگ غم اندوختگان چيست نامنام جگر سوختگان چيست ننگنيست بجز پختن