-
اي غم عشق تو آتش زده در خرمن دلشاعر : خواجوي کرماني وآتش هجر جگر سوز تو دود افکن دلاي غم عشق تو آتش زده در خرمن دلحلقهي زلف شکن بر شکنت معدن دلچشمهي نوش گهر پوش لبت چشمهي جانور کند ترک تو دل دست من و دامن دلگر کني قصد دلم دست من و دامن توخون جان من دلسوخته در گردن دلجانم از دست دل ار غرقهي خون جگرستتا شبستان سر زلف تو شد مسکن دلپرتو روي تو شد شمع شبستان دلمز آتش روي دل افروز تو خون در تن دلبده آن آب چو آتش که بجوش آمده استورنه تير مژهات بگذرد از جوش