-
اي روان از شکر تنگ تو شکر تنگ تنگشاعر : خواجوي کرماني گل برآورده ز شرم آن رخ گلرنگ رنگاي روان از شکر تنگ تو شکر تنگ تنگليک دل همچون دل ريش من دلتنگ تنگهست در زنجير زلف دلربايت دل فراخلعل پيکاني شود فرسنگ در فرسنگ سنگناوک چشمت چو باد آرم ز خون چشم منتا برد ز آئينهي جانم مي چون زنگ زنگاي بت گلرخ بگردان بادهي گلرنگ رامطرب بلبل نوا را گو بزن در چنگ چنگبلبل دستان سرا را گو برآر آواي ناياي حريفان برکشيد اسب طرب را تنگ تنگباز چون گلگون مي ساقي بميدان در فکن