-
باز برافراختيم رايت سلطان عشقشاعر : خواجوي کرماني بار دگر تاختيم بر سر ميدان عشقباز برافراختيم رايت سلطان عشقگوي دل افکندهايم در خم چوگان عشقملک جهان کردهايم وقف سر کوي ياربر درهستي زنيم نوبت سلطان عشقاز سرمستي کشيم گرده رهبان ديرپاي ملخ چون بريم نزد سليمان عشقجان چه بود تا کنيم در ره عشقش نثارروح در اين باغ چيست بلبل بستان عشقعقل درين دير کيست مست شراب الستدل چه بود حلقهئي بر در زندان عشقجان که بود تشنهئي برلب آب حياتباز نگردد به تير خستهي پيکان عشقس