-
به شهريار بگوئيد حال اين درويششاعر : خواجوي کرماني به شهريار بريد آگهي از اين دل ريشبه شهريار بگوئيد حال اين درويشحرامي از عقب و روز گرم و ره در پيشمدد کنيد که دورست آب و ما تشنهمگر دريغ ندارند آبي از درويشتوانگران چو علم برکنار دجله زنندبه حکم آنکه ز دست تو نوش باشد نيشاگر تو زهر دهي همچو شهد نوش کنمازو چه چشم توان داشتن رعايت کيشبه نوک ناوک چشم تو هر که قربان شدچرا که گوش نکردم بعقل دور انديشاز آستان تو دوري نکردم انديشهغريب نيست که بيگانه گشته است از خ