-
اگر او سخن نگويد سخنست در دهانششاعر : خواجوي کرماني وگر او کمر نبندد نظرست در ميانشاگر او سخن نگويد سخنست در دهانشمشنو که هيچ نبود بلطافت دهانشمن اگر بخنده گويم دهنش به پسته ماندکه به آستين غبارم نرود ز آستانشبرو اي رقيب و برمن سردست بيش مفشانبگذار تا بميرم بر چشم ناتوانشچو طبيب ما ندارد غم حال دردمندانچکنم که جان شيرين نکنم فداي جانشاگر او بقصد جانم کمر جفا ببنددچو کمين گشود گفتم نکشد کسي کمانشبت عنبرين کمندم بدو حاجب کمانکشصفتش کنم که هستم متحير از بيا