-
گر چه تنگست دلم چون دهن خندانششاعر : خواجوي کرماني دل فراخست در آن سنبل سرگردانشگر چه تنگست دلم چون دهن خندانشگنج لطفست از آن جاي بود ويرانشهر کجا ميرود اندر دل ويران منستهر که در بحر بميرد چه غم از بارانشبرو اي خواجه مرا چند ملامت گوئيعاشق آنست که هم درد بود درمانشدرد صاحبنظران را بدوا حاجت نيستتا بجاي مژه در ديده کشم پيکانشهدف ناوک او سينهي من ميبايدخوشتر از مملکت مصر بود زندانشهر که را دست دهد طلعت يوسف در چاهاگرت هم نفسي هست غنيمت دانشحاصل از عمر گ