-
هر دل غمزده کان غمزه بود غمازششاعر : خواجوي کرماني هيچ شک نيست که پوشيده نماند رازشهر دل غمزده کان غمزه بود غمازشآن دو آهوي پلنگ افکن روبه بازششيرگيران جهان را بنظر صيد کنندآن دو هندوي رسن باز کمند اندازشهر زمان بر من دلخسته کمين بگشايندپشه بازيچه شمارد بحقارت بازشاز برم بگذرد و خاک رهم پنداردتشنه انديشهي دريا ننشاند آزشبنظر کم نشود آتش مستسقي وصلورنه گر دم بزنم سوخته بيني سازشمطرب پردهسرا گوهم از اين پرده بسازمرغ پر سوخته ممکن نبود پروازشبي توام دل بتم