-
رقيب اگر بجفا باز داردم ز درششاعر : خواجوي کرماني مگس گزير نباشد زماني از شکرشرقيب اگر بجفا باز داردم ز درشکه جز بزر نتوان کرد دست در کمرشبه زر توان چو کمر خويش را برو بستنفداي جان و سرش کردمي به جان و سرشگرم بهر سر موئي هزار جان بوديکند عظام رميمم هواي خاک درشدر آنزمان که شود شخص ناتوانم خاکچرا برفت به يکباره دل ز خواب و خورشدلي که گشت گرفتار چشم وعارض اوچه اوفتاد کزينسان فتادم از نظرشگذشت و بر من بيچارهاش نظر نفتادچه غم ز ناله شبگير بلبل سحرشکنون که شد