-
رخت شمع شبستان مينهندششاعر : خواجوي کرماني لبت لعل بدخشان مينهندشرخت شمع شبستان مينهندشچرا جمعي پريشان مينهندشاگر شد چين زلفت مجمع دلبشهر عشق سلطان مينهندشگدائي کز خرد باشد مبرااگر خود باغ رضوان مينهندشچمن دوزخ بود بي لاله رويانبمعني جوهر جان مينهندشقدح کو گوهر کانست در اصلکه عين آب حيوان مينهندشمي روشن طلب درظلمت شببکيش ما مسلمان مينهندشهر آن کافر که او قربان عشقستبنزد عشق آسان مينهندشوگر بر عقل چيزي هست مشکلاز آن دردي که درمان مينهندشاگر صاحبدلي خوا