-
زهي مستي من ز بادام مستششاعر : خواجوي کرماني شکست دل از سنبل پرشکستشزهي مستي من ز بادام مستشپراکنده حالم ز مرغول شستشفرو بسته کارم ز مشکين کمندشدلم رمزي از پستهي نيست هستشتنم موئي از سنبل لاله پوشششکسته دلم بستهي زلف پستشخميده قد چنبر از چين جعدشز مي مست و من فتنهي چشم مستششب تيره ديدم چو رخشنده ماهشچو گلدستهئي دستهاي گل بدستشچو شمعي فروزنده شمعي بپيششحبش هندوي زنگي بت پرستشقمر بندهي مهر تابنده بدرشکنون فتنه برخاستست از نشستشچو بنشست گفتم که بنشيند آتشدل