-
کجا بود من مدهوش را حضور نمازشاعر : خواجوي کرماني که کنج کعبه ز دير مغان ندانم بازکجا بود من مدهوش را حضور نمازکه از نياز نميباشدم خبر ز نمازمرا مخوان به نماز اي امام و وعظ مگويمباش منکر درديکشان شاهد بازچو صوفي از مي صافي نميکند پرهيزکه بلبل سحري ميکند سماع آغازبساز مطرب مجلس نواي سوختگانمرا ز ساز چه ميافکني بسوز و بسازاگر چو عود توام در نفس بخواهي سوختدو ديدهام نگر از شام تا سحرگه بازبدان طمع که کند مرغ وصل خوبان صيدکه بر سرآرد ازين ظلمتم شبان درازخ