-
با تو همراهم و ز غير ملولشاعر : خواجوي کرماني بتو مشغولم و ز خويش نفوربا تو همراهم و ز غير ملولکاب خواهد طبيعت محرورگر شدم تشنهي لبت چه عجبهمچو چشم بد از جمال تو دوراي تو نزديک دل ولي خواجوتيره شب ظلمتست و ما هم نوربوستان جنتست و سروم حورباده در جام و ما چنين مخمورآب در پيش و ما چنين تشنهما ز مي مست و مي ز ما مستوردلبر از ما جدا و دل بر اوچشم بيمار پرسي از رنجوربگذر از نرگسش که نتوان داشتهيچ ناظر مباد بي منظورهيچ غمخور مباد بي غمخوارهمچو خورشيد در شب ديجوراي