-
منم ز مهر رخت روي کرده در ديوارشاعر : خواجوي کرماني چو سايه بر رهت افتاده زير ديوارمنم ز مهر رخت روي کرده در ديوارقرين و محرمم از شام تا سحر ديوارنديم و همدمم از صبح تا بشب نالهجدا نميشودم يکدم از نظر ديوارز بسکه روي بديوار محنت آوردمچو آب ديدهي گوهرفشان مگر ديوارکدام يار که او روي ما نگهداردکنون ز مهر تو آورد روي در ديوارکسي که روي بديوار غم نياورديکنند غرقه به خونابهي جگر ديواربسا که راه نشينان پاي ديوارتبه آب ديده بشويند سربسر ديوارچو زير بام تو آي