-
زهي تاري ز زلفت مشگ تاتارشاعر : خواجوي کرماني گل روي تو برده آب گلنارزهي تاري ز زلفت مشگ تاتارنميبايد نمودن زر به طراراز آن پوشم رخ از زلفت که گوينددلم پر نار و اشکم دانهي ناربود بي لعل همچون ناردانتکمان پيوسته بر بالين بيماراگر ناوک نمياندازد از چيستکه دائم خفته است و فتنه بيدارچو عين فتنه شد چشم تو چونستشد اين رود آور و آن زعفران زاردو چشم سيل بار و روي زردممرا مي زمزمست و کعبه خمارمرا بت قبله است و دير مسجدتن بيمار را رنجست تيماردل پر درد را دردست درمانن