-
اي پير مغان شربتم از درد مغان آرشاعر : خواجوي کرماني وز درد من خسته مغانرا بفغان آراي پير مغان شربتم از درد مغان آررختم بسر کوي خرابات مغان آرچون ره بحريم حرم کعبه ندارممخمور جگر سوخته را آب روان آرمخمور دل افروخته را قوت روان بخشپيرانه سرم آگهي از بخت جوان آرتا کي کشم از پير و جوان محنت و بيدادپيغامم از آن نادرهي دور زمان آراز حادثهي دور زمان چند کني ياداسرار دل سوخته از دل بزبان آراي شمع که فرمود که در مجلس اصحابپرواز کن و مرغ صراحي بميان آرساقي چو