-
صبح چون گلشن جمال تو ديدشاعر : خواجوي کرماني برعروسان بوستان خنديدصبح چون گلشن جمال تو ديداز لبم آب زندگاني بچکيدنام لعلت چو بر زبان راندماز سر مهر بر رخ تو دميدصبحدم حرز هفت هيکل چرخبال زد وز پيت روان بپريدمرغ جان در هوات پر ميزدخرمن مه به نيم جو نخريدهر که شد مشتري مهر رختخويشتن را بهيچ روي نديدوانکه چون ديده ديد روي تراسرو تا سرکشيد سرنکشيدسر مکش زانکه از چمن بيرونليک بر گرد مرکبت نرسيددر رهت خاک راه شد خواجو
#سرگرمی#