-
به آب گل رخ آن گلعذار ميشويندشاعر : خواجوي کرماني و يا به قطرهي شبنم بهار ميشويندبه آب گل رخ آن گلعذار ميشويندبجامهاي مي خوشگوار ميشويندبکوي مغبچگان جامههاي صوفي رابخون ديدهي او پاي دار ميشويندهنوز نازده منصور تخت بر سر داربباده لعل لب آبدار ميشويندخوش آن صبوح که آتش رخان ساغر گيردهان نخست به مشک تتار ميشويندبحلقهئي که ز زلفت حديث ميرانندز شرم روي تو دست از نگار ميشويندبپوش چهره که مشاطگان نقش نگارورق ز شرم تو در جويبار ميشويندبسا که شرح نوي