-
ورنه دود دل ما بيتو کجا بنشيندشاعر : خواجوي کرماني گر کسي گفت که چون قد تو سروي برخاستورنه دود دل ما بيتو کجا بنشيندچو تو برخيزي و از ناز خرامان گردياين خياليست که در خاطر ما بنشيندهيچکس با تو زماني بمراد دل خويشسرو برطرف گلستان ز حيا بنشينددمبدم مردمک چشم من افشاند آبننشيند مگر از خويش جدا بنشينندبر فروزد دلم از نکهت انفاس نسيمبر سر کوي تو تا گرد بلا بنشيندتو مپندار که دور از تو اگر خاک شومگر چه شمع از نفس باد صبا بنشيندمن بشکرانهي آن از سر سر برخيزمآتش