-
مستم آنجا مبر اي يار که سرمستانندشاعر : خواجوي کرماني دست من گير که اين طايفه پردستانندمستم آنجا مبر اي يار که سرمستانندخفتهاند اين دم از آن روي که سرمستانندآن دو جادوي فريبنده افسون سازشزانکه مستان همه طوطي شکر دستاننددر سراپردهي ما پردهسرا حاجت نيستبا جمال تو دو عالم بجوي نستانندمهر ورزان که وصالت بجهاني ندهندبا گلستان جمالت همه در بستانندعاشقان با تو اگر زانکه بزندان باشندهندوان بين که دگر خسرو ترکستانندزلف و خال تو بخط ملک ختا بگرفتندجان ز دستش