-
از باد صبا در سر زلفش چو خم افتدشاعر : خواجوي کرماني صد عاشق دلسوخته در بحر غم افتداز باد صبا در سر زلفش چو خم افتدآتش بمغيلان و دخان در حرم افتدمشتاق حرم گر بزند آه جگر سوزليکن چو منت عاشق دلخسته کم افتددر هر طرفت هست بسي خسته و مجروحگر دم بزنم آتش دل در قلم افتدچون قصهي اندوه فراق تو نويسمکز مار سر زلف تو در ملک جم افتدپيش لب ضحاک تو بس فتنه وآشوبچون زلف کژت سرو سهي در قدم افتدهنگام سحر گر بخرامي سوي بستانکز باد صبا در سر زلف تو خم افتدخم در قد چون چ