-
برون ز جام دمادم مجوي اين دم هيچشاعر : خواجوي کرماني بجز صراحي و مطرب مخوا همدم هيچبرون ز جام دمادم مجوي اين دم هيچبجنب جام مي لعل ملکت جم هيچبيا و بادهي نوشين روان بنوش که هستکه پيش همت او هست ملک عالم هيچمجوي هيچ که دنيا طفيل همت اوستکه گر چه هست غمم نيست از غمم غم هيچغمست حاصلم از عشق و من بدين شادمتنم ز مهر تو شد ذرهاي و آنهم هيچدلم ز عشق تو شد قطرهئي و آنهم خوندلم بکام فرو رفت و نيست همدم هيچغمم بخاک فرو برد و هست غمخور بادولي ميان تو يک موي اند