-
نوبت زدند و مرغ سحر بانگ صبح گفتشاعر : خواجوي کرماني مطرب بگوي نوبت عشاق در نهفتنوبت زدند و مرغ سحر بانگ صبح گفتاکنون که لاله پرده برافکند و گل شکفتدل را چو لاله از ميگلگون شکفته داردر پاي يار سرکش خورشيد چهره افتخواهي که سرفراز شوي همچو زلف ياراي بس که خاک پاي صنوبر بديده رفتهر کس که ديد قامت آنسرو سيمتنبلبل کسي نگفت که ترک چمن بگفتاز کوي او چگونه توانم که بگذرميک شب ز عشق نرگس پر خواب او نخفتشد مدتي که ديده اختر شمار منما را به تير غمزهي دل خون چکان