-
چو آن فتنه از خواب سر بر گرفتشاعر : خواجوي کرماني صراحي طلب کرد و ساغر گرفتچو آن فتنه از خواب سر بر گرفتچو او پرنيان در صنوبر گرفتسمن قرطهي فستقي چاک زدجهان نافهي مشک اذفر گرفتبنفشه ببرگ سمن برشکستنسيم صبا بوي عنبر گرفتبرآتش فکند از خم طرهي عودمي راوقي طعم شکر گرفتببوسيد لعلش لب جام رادگر نرگسش مستي از سرگرفتچوشد سرگران از شراب گرانمه چنگ زن چنگ در بر گرفتچو مرغ صراحي نوا ساز کردبسي رنگ من خرده بر زر گرفتبسي اشک من طعنه بر سيم زدبزد آه و شمع فلک درگرفتچ