-
آن نگيني که منش ميطلبم با جم نيستشاعر : خواجوي کرماني وان مسيحي که منش ديدهام از مريم نيستآن نگيني که منش ميطلبم با جم نيستظاهرآنست که از نسل بني آدم نيستآنکه از خاک رهش آدم خاکي گرديستشاد از آنم که مرا از غم عشقش غم نيستگر چه غم دارم و غمخوار ندارم ليکنچون سگ از پيش براندند که اين محرم نيستدوش رفتم بدر دير و مرا مغبچگانمهره گر زانکه بدستست غم از ارقم نيستچه غم از دشمن اگر دست دهد صحبت دوستکي دهد ملک جمت دست اگر خاتم نيستدر چنين وقت که ديوان همه دي