-
ترا که نرگس مخمور و زلف مهپوشستشاعر : خواجوي کرماني وفا و عهد قديمت مگر فراموشستترا که نرگس مخمور و زلف مهپوشستاگر چه زلف سياهت زيادت از دوشستز شور زلف تو دوشم شبي دراز گذشتکشيده چشم تو پيوسته تا بناگوشستبقصد خون دل من کمان ابرو راو گرنه هندوي زلفت چرا زره پوشستز تيره غمزهي عاشق کش تو ايمن نيستترا که سبزه براطراف چشمهي نوشستکنار سبزهي سيراب و طرف جوي مجويمرا که قول مغني هنوز در گوشستچگونه گوش توان کرد پند صاحب هوشچرا که بلبل بيچاره مست و مدهوشستحديث ح