-
آن نه رويست مگر فتنهي دور قمرستشاعر : خواجوي کرماني وان نه زلفست و بنا گوش که شام و سحرستآن نه رويست مگر فتنهي دور قمرستکوه را گرچه ز هر سوي که بيني کمرستز آرزوي کمرت کوه گرفتم هيهاتروشنم شد که همان مردم کوته نظرستمردم چشمم ارت سرو سهي ميخواندحاصلم از چه سبب زو همه خون جگرستاشک را چونکه بصد خون جگر پروردمچو بديدم رخ زيباي تو چيز دگرستنسبت روي تو با ماه فلک ميکردممگذر اي جان جهان زانکه جهان برگذرستحيف باشد که بافسوس جهان ميگذردزين صفت خوار مداريد که