-
بشکست دل تنگ من خسته کزين دستشاعر : خواجوي کرماني مشاطه سر زلف پريشان تو بشکستبشکست دل تنگ من خسته کزين دستخود را چو کمر گر چه به زر بر تو توان بستدارم ز ميان تو تمناي کناريعمر ار چه به افسوس برون ميرود از دستعمري و بافسوس ز دستت نتوان دادبر گوشهي چشم آمد و برجاي تو بنشستاز ديده بيفتاده سرشکم که بشوخيکارد همه سر سوي بنا گوش تو پيوستتا حاجب ابروت چه در گوش تو گويداز دام سر زلف تو آسان نتوان جستاي دانه مشکين تو دام دل عشاقکانرا خبرست از تو کش از خود خبري ه