-
کارم از دست دل فرو بستستشاعر : خواجوي کرماني عقلم از جام عشق سرمستستکارم از دست دل فرو بستستدل شوريده حال من خستستزلف او در تکسرست وليکبجز از حاجبش که پيوستستبا دلم کس نمي کند پيونددل در آن زلف دلگسل بستستهر کجا در زمانه دلبنديستهمچو مرغ از چمن برون جستستيا رب اين حوري از کدام بهشتفتنه بنگر که با که بنشستستبا منش هر که ديد ميگويدکه چه شوريدهي زبر دستستعجب از سنبل تو ميدارممردم ديده دست ازو شستستدل ريشم چو در غمت خون شدبدرستي که عهد نشکستستگرچه بگسستهئي دل ا