-
گر نه مرغ چمن از همنفس خويش جداستشاعر : خواجوي کرماني همچو من خسته و نالنده و دل ريش چراستگر نه مرغ چمن از همنفس خويش جداستوين چه شورست که از مجلس مستان برخاستآن چه فتنهست که در حلقه رندان بنشستچيست اين بوي دلاويز که با باد صباستگر از آن سنبل گلبوي سمن فرسا نيستگر چه تحقيق ندانم که مقام تو کجاستتا برفتي نشدي از دل تنگم بيروناگرش اين همه اندوه جدائي ز قفاستشادي وصل نبايد من دلسوخته رااين همه بار فراق تو که برخاطر ماستبوصال تو که گر کوه تحمل بکندکه ره ب