-
تا کي ندهي داد من اي داد ز دستتشاعر : خواجوي کرماني رحم آر که خون در دلم افتاد ز دستتتا کي ندهي داد من اي داد ز دستتشد دامن من دجلهي بغداد ز دستتتا دور شدي از برم اي طرفه بغدادتا چند کشم محنت و بيداد ز دستتاز دست تو فردا بروم داد بخواهمبر سينه زنم سنگ چو فرهاد ز دستتبي شکر شيرين تو در درگه خسرواز دور من و خاک ره و داد ز دستتگر زانک بپاي علمم راه نباشدفرياد رسي نيست که فرياد ز دستتتا چند کنم ناله و فرياد که در شهربا اين همه دستان نتوان داد ز دستتهر چند ک