-
گوئيا عزم ندارد که شود روز امشبشاعر : خواجوي کرماني يا درآيد ز در آن شمع شب افروز امشبگوئيا عزم ندارد که شود روز امشببرمن خسته بگريد ز سر سوز امشبگر بميرم بجز از شمع کسي نيست که اوگو نوا از من شبخيز بياموز امشبمرغ شب خوان که دم از پردهي عشاق زندبردلم چند زني ناوک دلدوز امشبچون شدم کشتهي پيکان خدنک غم عشقگرشوم بر لب ياقوت تو پيروز امشبهمچو زنگي بچهي خال تو گردم مقبلروز عيدست مگر يا شب نوروز امشبهر که در شب رخ چون ماه تو بيند گويدگو صراحي منه و شمع ميف