-
اي کرده ز نور راي تو دريوزهشاعر : خاقاني از قرص منير راي تو هر روزهاي کرده ز نور راي تو دريوزههرچه آمده زير خاتم فيروزهدر زير نگين جودت آورده فلککز بام سپهر ملک بيرون شد ماهخاقاني و روي دل به ديوار سياهبرگشت جهان چو شاه در گشت از گاهدر گشت فلک چو بخت برگشت از شاهده چيز برون کن از ميان سينهخواهي که شود دل تو چون آئينهبغض و حسد و کبر و ريا و کينهحرص و دغل و بخل و حرام و غيبتانگشت شد انگشت و قلم ز آتش آهخاقاني را بيقلم کاتب شاهبگريست قلموار به خوناب سياههم بيقلمش