-
خاقانيا به جاه مشو غره غمروارشاعر : خاقاني گر خود به جاه بهمن و جمشيدي از قضاخاقانيا به جاه مشو غره غمروارزادند و مرد و کار جهان هم بر آن نواکاندر جهان چو بهمن و جمشيد صد هزاربود آنچه بود و پشت فلک همچنان دو تارفت آنچه رفت و روي زمين همچنان نژندنه در نجوم آن خللي آمد از قضانه در نبات اين بدلي آمد از قدردور فلک به کار و قرار زمين بجاما و تو بگذريم و پس از ما بسي بودبند فلک گسسته و جرم زمين هباو آخر به نفخ صور کند قهر کردگاردر بحر فکر خاطر دردانه سنج رااي در برگزي