-
غارت دل ميکني شرط وفا نيست اينشاعر : خاقاني کار من از سايه شد سايه برافکن ببينغارت دل ميکني شرط وفا نيست اينبر سر خوان تهي کس نکند آفرينوصل نديده به خواب فرض کني خوشدليتشنه بجز من که ديد آبخورش آتشيندر غمت اي زود سير تشنهي ديرينهاممهر چو مقبول نيست خاک به فرق نگينجان چو سزاي تو نيست باد به دست جهانمهره چه بيني به کف مار نگر در کمينگلبن وصل تو را خار جفا در ره استسوختهي گرم رو تا چکند پوستينعشق توآم پوستين گر بدرد گو بدرچون سر کوي تو هست نيست مزيدي بر اي