-
به درد دلم کاشنائي نبينمشاعر : خاقاني هم از درد، دل را دوايي نبينمبه درد دلم کاشنائي نبينمبه از درد تسکين فزايي نبينمچو تب خال کو تب برد درد دل راکز انده به، انده زدايي نبينمشوم هم در انده گريزم ز اندهدل آشنا هيچ جايي نبينمجهان نيست از هيچ جايي که در ويکه هيچ آشنا بيريايي نبينمغلط گفتم اي مه کدام آشناياندمي نگذرد تا جفايي نبينمازين آشنايان که امروز دارمبه جائي روم کاشنايي نبينممرا دل گرفت از چنين آشنايانکه چون قاف شد جز عنايي نبينمچو عنقا من و کوه قافم قناعتکه در جو