-
گوئيي کز عشق او يک شهر جان افشاندهاندشاعر : خاقاني زر و سر بر عشوهي آن عشوهدان افشاندهاندگوئيي کز عشق او يک شهر جان افشاندهاندهم گلاب از ديده و هم ناردان افشاندهاندبر اميدي کز شکر سازد لبش تسکين جانکاب روي اندر ره آن دلستان افشاندهاندآسمان پل بر سر آن خاکيان خواهد شکستياسج ترکان غمزهش کز کمان افشاندهاندکم ز مرغ نامه آور نيست نزد بيدلانروميان زين رشک زنار از ميان افشاندهاندسوزن عيسي ميانش رشتهي مريم لبشپيش تخت بوالمظفر اخستان افشاندهاندعشق با