-
شب روان چو رخ صبح آينه سيما بينندشاعر : خاقاني کعبه را چهره در آن آينه پيدا بينندشب روان چو رخ صبح آينه سيما بيننددر پس آينه رويم زن رعنا بينندگر چه زان آينه خاتون عرب را نگرندخوش بسوزند و صبا خوش دم از آنجا بيننداختران عود شب آرند و بر آتش فکنندعودي خاک ز دندانش مطرا بينندصبح دندان چو مطرا کند از سوخته عودتا فلک را سلب کعبه مهيا بينندصبح را در رداء سادهي احرام کشندکعبه را سبز لباسي فلک آسا بينندمحرمان چون رداء صبح در آرند به کتفهم ز صبحش علم شقهي ديبا بين