-
راه نفسم بستهشد از آه جگر تابشاعر : خاقاني کو هم نفسي تا نفسي رانم ازين بابراه نفسم بستهشد از آه جگر تابدر روزن من هم نرود صورت مهتاباز هم نفسان نيست مرا روزي ازيراکبيدست شناور نتوان رست ز غرقاببي هم نفسي خوش نتوان زيست به گيتيدر گوهر آدم بود اين گوهر ناياباميد وفا دارم و هيهات که امروزجز سايه کسي همره من نيست ز اصحابجز ناله کسي همدم من نيست ز مردمآري نرود گرگ گزيده ز پي آبآزردهي چرخم نکنم آرزوي کسسرگشته ازين بخت سبکپاي گران خوابامروز منم روز فر رفته و شب نيز