-
رخش به هرا بتاخت بر سر صبح آفتابشاعر : خاقاني رفت به چرب آخوري گنج روان در رکابرخش به هرا بتاخت بر سر صبح آفتابعودي خاک از نبات گشت مهلهل به تابکحلي چرخ از سحاب گشت مسلسل به شکلشب چو چراغي به روز کاسته و نيم تابروز چو شمعي به شب نور ده و سر فرازشيشهي بازيچه بين بر سر آب از حبابدردي مطبوخ بين بر سر سبزه ز سيلبلبل الحمدخوان گشته خليفهي کتابمرغان چو طفلکان ابجدي آموختهمجلسشان آب زد ابر به سيم مذابدوش ز نوزادگان دعوت نو ساخت باغخلعه نوردش صبا رنگرزش ماه تابداد