-
خاک شدم در تو را آب رخم چرا بريشاعر : خاقاني داشتمت به خون دل خون دلم چرا خوريخاک شدم در تو را آب رخم چرا بريپردهي روي تو شدم پردهي من چرا درياز سر غيرت هوا چشم ز خلق دوختمبيش مکن مضايقه زانکه رسيد مشتريوصل تو را به جان و دل ميخرم و نميدهيگه به شگرفي و تري هوش مرا همي بريگه به زبان مادگان عشوهي خوش همي دهيلاغر از آن نميشود چون برهي دو مادريعشق تو را نواله شد گاه دل و گهي جگرچاره چه خاقني اگر کيسه رسد به لاغريکيسه هنوز فربه است از تو از آن قوي دلمبحر ز ق