-
چه کردهام که مرا پايمال غم کرديشاعر : خاقاني چه اوفتاده که دست جفا برآورديچه کردهام که مرا پايمال غم کرديچو برگ گل سخني گفتمت بيازرديبه نوک خار جفا خستيم نيازردمبخورد خونم و گفتا برو نه در خورديمرا به نوک مژه غمزهي تو دعوت کردزمردي است مرا صبر نه ز نامرديبه حق غمزهي شوخ تو در رسم ليکنبه سرد پاسخ گوئي عليک و برگرديبه ره چو پيش تو باز آيم و سلام کنمکه ديد هرگز سوزندهاي به اين سرديبسوختي تر و خشک مرا به پاسخ سرددگر چه خواهي کردن که کردني کرديمرا نگوئي کاخر