-
تبها کشم از هجر تو شبهاي جدائيشاعر : خاقاني تبها شودم بسته چو لبها بگشاييتبها کشم از هجر تو شبهاي جدائيعمرم به کران رفت و ندانم تو که راييبا آنکه دل و جانم داني که تو را اندگر در دلم آيد که در آغوش من آيياز غيرت عشق تو به دندان بگزم لبانديشه در آن است که بر گفته نپاييگفتي ببرم جان تو، انديشه در اين نيستانگشت مرا پيشه شد الماس رباييشد ناخن من سفته ز بس کز سر مژگانچون آب روان کرد سخنهاي هواييخاقاني از انديشهي عشق تو در آفاق
#سرگرمی#