-
اي سرو غنچه لب ز گلستان کيستيشاعر : خاقاني وي ماه روز وش ز شبستان کيستياي سرو غنچه لب ز گلستان کيستيسايه نشين ديدهي گريان کيستيبا لعل نيم ذرهي خندان چو آفتابگويي کز ايزد آمده در شان کيستياي آيتي که سجده کنم چون رسم به توخردي هنوز طفل زبان دان کيستيپشت من از زبان شکسته شکست خوردبيشرم کودکي ز دبستان کيستيمهري نه بر زبانت و مهري نه بر دلتجوياي آنکه آينهي جان کيستيچون شانهي سر است گل آلود پاي دلامشب به وعدهي دل بريان کيستيدوشت نياز اين جگر سوخته نبودتا تو کجائ